هیئت رهروان بصیر حسینی آبینه
اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِیِّكَ‏ خدایا باش براى ولى خود الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَیْهِ وَعَلى‏ ابآئِهِ، فى‏ حضرت حجت فرزند امام حسن عسكرى درودهاى تو بر او و بر پدرانش باد در هذِهِ السَّاعَةِ، وَفى‏ كُلِّ ساعَةٍ، وَلِیّاً وَحافِظاً، وَقآئِداً وَناصِراً، وَدَلیلاً این ساعت و در هر ساعت یار و مددكار و نگهبان و رهبر و یاور و راهنما وَعَیْناً، حَتّى‏ تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً، وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً و دیده‏ بان تا او را از روى میل و رغبت مردم در روى زمین سكونت دهى و بهره‏ مندش سازى زمانى دراز
 
 

 روزی پیامبر اکرم(ص) از راهی عبور می‎کرد.

شیطان را دیدکه بسیار لاغر و ضعیف شده است.

از او پرسید:«چرا به این روز افتاده‎ای؟» گفت: یا رسول الله!

از دست امت تو رنج می‎برم و در زحمت بسیار هستم.

پیامبر اکرم(ص) فرمودند: «مگر امت من با تو چه کرده‌اند؟»

گفت: یا رسول الله! امت شما شش خصلت دارند که من طاقت

دیدن و تحمل این خصایص را ندارم.

بنظر شما اون شش خصلت چیه؟؟؟

                     



اول اینکه ابتدای هر کاری بسم الله الرّحمن الرّحیم می‌گویند.

دوم اینکه هر وقت بهم می‌رسند سلام می‌کنند.

سوم اینکه با هم مصافحه می‌کنند(دست دادن به یکدیگر).

چهارم اینکه هر کاری را می‌خواهند انجام دهند انشاءالله می‌گویند.

پنجم اینکه از گناهان خود استغفار و طلب مغفرت می‎کنند.

ششم اینکه تا نام شما را می‎شنوند صلوات می‌فرستند.

(به نقل از کتاب چهل حدیث در باب اعجاز صلوات، نوشته سید محمد شفیعی مازندرانی)


اللّهمَ صَلّ علی مُحمّد و آل مَحمّد و عَجّل فَرجَهُم
 


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 28 فروردين 1392برچسب:, :: 7:53 :: توسط : گل یاس

                                                           
به روايت افسانه ها روزي شيطان همه جا جار زد كه قصد دارد از كار خود دست بكشد و وسايلش را با تخفيف مناسب به فروش بگذارد. ابزارهاي خود را به شكل چشمگيري به نمايش گذاشت. اين وسايل شامل خودپرستي، شهوت، نفرت، خشم، آز، حسادت، قدرتطلبي و ديگر شرارتها بود. ولي در ميان آنها يكي كه بسيار كهنه و مستعمل به نظر ميرسيد، بهاي گراني داشت و شيطان حاضر نبود آن را ارزان بفروشد .كسي از او پرسيد: اين وسيله چيست؟ شيطان پاسخ داد : اين نوميدي و افسردگي است.

مرد با حيرت گفت: چرا اين قدر گران است؟ شيطان با همان لبخند مرموزش پاسخ داد: چون اين مؤثرترين وسيلة من است. هرگاه ساير ابزارم بي اثر ميشوند، فقط با اين وسيله ميتوانم در قلب انسانها رخنه كنم و كاري را به انجام برسانم.

شيطان : اگر فقط موفق شوم كسي را به احساس نوميدي، دلسردي و اندوه وا دارم، ميتوانم با او هر آنچه ميخواهم بكنم. من اين وسيله را در مورد تمامي انسانها به كار برده ام. به همين دليل اين قدر كهنه است.
 


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 12 فروردين 1392برچسب:دشمن انسان,نومیدی و افسردگی ای که شیطان,,,,, :: 22:17 :: توسط : گل یاس

در قرآن کریم در داستان حضرت موسی علیه السلام آمده است:

                                                           

«قالَتْ إِحْداهُما یا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَیْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِیُّ الْأَمِینُ. قالَ إِنِّی أُرِیدُ أَنْ أُنْکِحَکَ إِحْدَى ابْنَتَیَّ هاتَیْنِ عَلى أَنْ تَأْجُرَنِی ثَمانِیَ حِجَجٍ فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْراً فَمِنْ عِنْدِکَ وَ ما أُرِیدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَیْکَ سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّالِحِینَ. قالَ ذلِکَ بَیْنِی وَ بَیْنَکَ أَیَّمَا الْأَجَلَیْنِ قَضَیْتُ فَلا عُدْوانَ عَلَیَّ وَ اللَّهُ عَلى ما نَقُولُ وَکِیلٌ»؛ قصص (۲۸)، آیه ۲۶ – ۲۸.؛ «یکى از آن دو (-(دختر )-)گفت: اى پدر! او را استخدام کن؛ زیرا بهترین کسى است که استخدام مى کنى؛ هم نیرومند (-(و هم )-) در خور اعتماد است. (-(شعیب )-) گفت: من مى خواهم یکى از این دو دختر خود را (-(که مشاهده مى کنى )-)، به نکاح تو در آورم؛ به این (-(شرط)-) که هشت سال براى من کار کنى، و اگر ده سال را تمام گردانى، اختیار با توست و نمى خواهم بر تو سخت گیرم و 
 



 ادامه مطلب...

ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 8 فروردين 1392برچسب:خواستگاری,خواستگاری زن از مرد, :: 9:2 :: توسط : گل یاس



                                                  




روزی دوستی از میرزا نوروز پرسید :آیا تا بحال به فکر ازدواج افتاده ای ؟


میرزا در جوابش گفت : بله زمانی که جوان بودم به فکر ازدواج افتادم


دوستش پرسید: خب چه شد؟


میرزا جواب داد: به خرم سوار شدم و به هند سفر کردم در آنجا با دختری آشنا شدم که بسیار زیبا بود ولی من او را نخواستم چون از مغز خالی بود


به شیراز رفتم: 



 



 ادامه مطلب...

ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 7 فروردين 1392برچسب:شناخت,قضاوت و شناخت, :: 13:47 :: توسط : گل یاس



                                                  




روزی دوستی از میرزا نوروز پرسید :آیا تا بحال به فکر ازدواج افتاده ای ؟


میرزا در جوابش گفت : بله زمانی که جوان بودم به فکر ازدواج افتادم


دوستش پرسید: خب چه شد؟


میرزا جواب داد: به خرم سوار شدم و به هند سفر کردم در آنجا با دختری آشنا شدم که بسیار زیبا بود ولی من او را نخواستم چون از مغز خالی بود


به شیراز رفتم: 



 



 ادامه مطلب...

ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 7 فروردين 1392برچسب:شناخت,قضاوت و شناخت, :: 13:47 :: توسط : گل یاس

مردی بود در «مرو» كه او را «نوح بن مریم» می گفتند و قاضی و رییس مرو بود و ثروتی بسیار داشت. او را دختری بود با كمال وجمال، كه بسیاری از بزرگان وی را خواستگاری كردند وپدر، در كار دختر سخت متحیر بود و نمی دانست او را به كه دهد. اگر دختر را به یكی دهم، دیگران آزرده می شوند و فرومانده بود. قاضی، خدمتكاری جوان ِبسیار پارسا و دینداری داشت، نامش « مبارك » بود و باغی داشت بسیار آباد و پر میوه . روزی به او گفت: امسال به تاكستان (باغ انگور) برو و از آن ها نگهداری كن. خدمتكار برفت و دو ماه در آن باغ به كار پرداخت. روزی قاضی به باغ آمد و به مبارك گفت: ای مبارك! خوشه ای انگور بیاور. جوان، انگوری بیاورد، ترش بود. قاضی گفت: برو خوشه ای دیگر بیاور. آورد، باز هم ترش بود. قاضی گفت: نمی دانم باغ به این بزرگی چرا انگور ترش پیش من می آوری و انگور شیرین نمی آوری؟ 

مبارك گفت: من نمی دانم كدام انگور شیرین است وكدام ترش! قاضی گفت: سبحان الله! تو اكنون دو ماه است كه انگور می خوری و هنوز نمی دانی شیرین كدام است؟

گفت: ای قاضی! به نعمت تو سوگند كه من هنوز از این انگور نخورده ام ومزه اش را ندانم كه ترش است یا شیرین! پرسید: چرا نخوردی؟ گفت: تو به من گفتی كه انگور نگه دار، نگفتی كه انگور بخور و من چگونه می توانستم خیانت كنم!

قاضی بسیار شگفت زده شد و گفت: خدا تو را بدین امانت نگه دارد. قاضی چون دانست كه این جوان بسیار عاقل و دیندار است گفت: ای مبارك! مرا در تو رغبت افتاده ، آنچه می گویم باید انجام بدهی!

قاضی گفت: ای جوان! مرا دختری است زیبا، كه بسیاری از بزرگان او را خواستگاری كرده اند، ‌نمی دانم به كه دهم، تو چه صلاح می دانی؟

مبارك گفت: كافران در جاهلیت در پی نسب بودند و یهودیان و مسیحیان، روی زیبا ودر زمان پیامبر ما، دین می جستند و امروز، مردم ثروت طلب می كنند، تو هر كدام را خواهی انتخاب كن!

قاضی گفت: من دین را انتخاب می كنم و دخترم را به تو خواهم داد كه دیندار و با امانتی. قاضی جریان را با همسرش مطرح كرد، سپس مادر بیامد و پیغام پدر را به او رسانید. دختر گفت: چون این جوان دیندار و امین است، می پذیرم و آنچه شما می فرمایید، همان كنم و از حكم خدا وشما بیرون نیایم و نافرمانی نكنم! قاضی، دخترش را به مبارك داد با ثروتی بسیار زیاد. پس از چندی، خدای تعالی به آن پسری داد كه نامش را « عبد الله بن مبارك » گذاشتند و تا جهان هست، حدیث او كنند به زهد وعلم و پارسایی!

1- خواندنی های ادب پارسی ، محمد غزالی ، ص263 ، به نقل از کتاب داستان های جوانان ، محمد علی كریمی نیا
 


ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 6 فروردين 1392برچسب:داستان,داستان پند آموز, :: 18:2 :: توسط : گل یاس

مردی خواب عجیبی دید . او در عالم رویا دید که نزد فرشتگان رفته و به کارهای آنها نگاه می کند هنگام ورود ، دسته بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند و تند تند نامه هایی را که توسط پیک ها از زمین می رسند ، باز می کنند و آنها را داخل جعبه هایی می گذارند. مرد از فرشته‌ای پرسید : شما دارید چکار می کنید ؟ ،فرشته در حالیکه داشت نامه ی را باز می کرد ، جواب داد : اینجا بخش دریافت است ، ما دعاها و تقاضاهای مردم زمین را که توسط فرشتگان به ملکوت می رسد به خداوند تحویل می دهیم. مرد کمی جلوتر رفت . باز دسته بزرگ دیگری از فرشتگان را دید که کاغذهایی را داخل پاکت می گذارند و آنها را توسط پیک هایی به زمین می فرستند، مرد پرسید : شماها چکار می کنید ؟ ، یکی از فرشتگان با عجله گفت : اینجا بخش ارسال است، ما الطاف و رحمات خداوند را توسط فرشتگان به بندگان زمین می فرستیم. مرد کمی جلوتر رفت و یک فرشته را دید که بیکار نشسته!!مرد با تعجب از فرشته پرسید : شما اینجا چکار می کنی و چرا بیکاری ؟ ،فرشته جواب داد : اینجا بخش تصدیق جواب است . مردمی که دعاهایشان مستجاب شده، باید جواب تصدیق دعا بفرستند ولی تنها عده بسیار کمی جواب می دهند . مرد از فرشته پرسید : مردم چگونه می توانند جواب تصدیق دعاهایشان را بفرستند ؟! فرشته پاسخ داد : بسیار ساده است ، فقط کافیست بگویند : <<خدایا ممنونیم>>
 


ارسال شده در تاریخ : جمعه 25 اسفند 1391برچسب:داستان,داستان جالب,داستان کوتاه و جالب, :: 21:58 :: توسط : گل یاس

 
عشق

شکسپير: اگر کسي را دوست داري رهايش کن سوي تو برگشت از آن توست و اگر برنگشت از اول براي تو نبوده.

ويکتور هوگو:کسي رو که دوستش داري هر چند وقت يه بار بهش يادآوري کن که او را دوست داري!!!!!!!!!!!

دانشجوي زيست شناسي: اگر کسي را دوست داري ، به حال خود رهايش کن ... او تکامل خواهد يافت.

دانشجوي آمار: اگر کسي را دوست داري ، به حال خود رهايش کن ... اگر دوستت داشته باشد، احتمال برگشتنش زياد است و اگر نه احتمال ايجاد يک رابطه مجدد غير ممکن است.


علاقه، عشق، دوست داشتن، گل

دانشجوي فيزيک: اگر کسي را دوست داري ، به حال خود رهايش کن ...اگر برگشت ، به خاطر قانون جاذبه است و اگر نه يا اصطکاک بيشتر از انرژي بوده و يا زاويه برخورد ميان دو شيء با زاويه صحيح هماهنگ نبوده است.

 



 ادامه مطلب...

ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 24 اسفند 1391برچسب:علاقه, عشق, دوست داشتن, گل, :: 21:2 :: توسط : گل یاس

گفتم : خدای من ، دقایقی بود در زندگانیم که ھوس می کردم سر سنگینم راکه پر از دغدغھ ای دیروز بود و ھراس فردا ،بر شانه ھای صبورت بگذارم و آرام برایت بگویم و بگریم ، در آن لحظات شانه ھای تو کجا بود ؟ 


گفت: عزیز تر از ھر چه ھست ، تو نه تنھا در آن لحظات دلتنگی که در تمام لحظات بودنت بر من تکیه کرده بودی ، من آنی خود را از تو دریغ نکرده ام که تو اینگونه ھستی .

من ھمچون عاشقی که به معشوق خویش می نگرد ، با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته بودم .

گفتم : پس چرا راضی شدی من برای آن ھمه دلتنگی ، اینگونه زار بگریم ؟

 



 ادامه مطلب...

ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 24 اسفند 1391برچسب:خدا ,وجود خدا, :: 10:32 :: توسط : گل یاس

به کلینیک خدا رفتم تا چکاپ همیشگی ام را انجام دهم، فهمیدم که بیمارم ............. 


خدا فشارخونم را گرفت، معلوم شد که لطافتم پایین آمده. زمانی که دمای بدنم را سنجید، دماسنج 40 درجه اضطراب نشان داد.


 



 ادامه مطلب...

ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 24 اسفند 1391برچسب:خدا,وجود خدا, :: 10:30 :: توسط : گل یاس

استاد دانشگاه با این سوال شاگردانش را به یك چالش ذهنی کشاند:آیا خدا هر چیزی که وجود دارد را خلق کرد؟

شاگردی با قاطعیت پاسخ داد:"بله او خلق کرد"

استاد پرسید: "آیا خدا همه چیز را خلق کرد؟"

شاگرد پاسخ داد: "بله, آقا"

استاد گفت: "اگر خدا همه چیز را خلق کرد, پس او شیطان را نیز خلق کرد. چون شیطان نیز وجود دارد و مطابق قانون که کردار ما نمایانگر صفات ماست , خدا نیز شیطان است!"

شاگرد آرام نشست و پاسخی نداد. استاد با رضایت از خودش خیال کرد بار دیگر توانست ثابت کند که عقیده به مذهب افسانه و خرافه ای بیش نیست.

شاگرد دیگری دستش را بلند کرد و گفت: "استاد میتوانم از شما سوالی بپرسم؟"


 



 ادامه مطلب...

ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 24 اسفند 1391برچسب:خدا,وجود خدا, :: 10:27 :: توسط : گل یاس

 سالهای بسیار دور پادشاهی زندگی میكرد كه وزیری داشت.وزیر همواره میگفت: هر اتفاقی كه رخ میدهد به صلاح ماست.
روزی پادشاه برای پوست كندن میوه كارد تیزی طلب كرد اما در حین بریدن میوه انگشتش را برید، وزیر كه در آنجا بود گفت: نگران نباشید تمام چیزهایی كه رخ میدهد در جهت خیر و صلاح شماست !
پادشاه از این سخن وزیر برآشفت و از رفتار او در برابر این اتفاق آزرده خاطر شد و دستور زندانی كردن وزیر را داد...
چند روز بعد پادشاه با ملازمانش برای شكار به نزدیكی جنگلی رفتند. پادشاه در حالی كه مشغول اسب سواری بود راه را گم كرد و وارد جنگل انبوهی شد و از ملازمان خود دور افتاد،در حالی كه پادشاه به دنبال راه بازگشت بود به محل سكونت قبیلهای رسیدكه مردم آن در حال تدارك مراسم قربانی برای خدایانشان بودند،
زمانی كه مردم پادشاه خوش سیما را دیدند خوشحال شدند زیرا تصور كردند وی بهترین قربانی برای تقدیم به خدای آنهاست!!!
آ
 



 ادامه مطلب...

ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 24 اسفند 1391برچسب:داستان,حکایت,داستان و حکایت زیبا, :: 10:18 :: توسط : گل یاس

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

درباره وبلاگ
به وبلاگ خودتان خوش آمدید
موضوعات
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان هیأت رهروان بصیر حسینی آبینه و آدرس abnieh313.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 212
بازدید هفته : 216
بازدید ماه : 213
بازدید کل : 28172
تعداد مطالب : 403
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1

Alternative content